مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
زنـدان گرفت بوی نفـسهای اشک تو شرمنده گشت ناله ز نجـوای اشک تو وقـت نــمــاز بـا دل لــبـریـز داغ تــو لبـریـز نـاله گـشـت مـصلای اشک تو از فیض عشق آینه هم بینصیب نیست گل چیده با نسیم ز صحرای اشک تو از دود آه جــای تـنــفـس دگـر نــبــود افـتاده بـود شعـلـه به دریـای اشک تو دشمن سپرد چشم تو را گر به تیـرگی دارد هــنـوز دیــده تـمـنـای اشـک تـو زنجیر درد گرچه دو دست تو بسته بود گـردیـده لـیک نـالـه مـداوای اشک تو در پشت این قفس که فتادی، ببین که ماه بگشوده چشم خود به تماشای اشک تو ای طایر فـتاده به زندان چه دردنـاک میبـارد آسـمـان به تـسـلای اشـک تو ای بـاغـبان درد که دور از شـقـایـقـی در خون نشسته است شکوفای اشک تو چون "یاسر" از شـکـوه محبت لبالـبیم داریـم عــاشــقـانـه تــولای اشـک تـو |